یه ترس بزرگ!!!

Mano In

خاطرات زندگی من و این...

یه ترس بزرگ!!!

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت!

 

امروز یه روز عالی بود. از 2 تا نگرانی خلاص شدیم.

 

اولی راجع به خواستگاری و شرط های من بود که از طرف  خونواده بهزاد پذیرفته شد.

 

کلی راجع بهش نگران بودیم البته بیشتر من. چون بهزاد اطمینان داشت که حلش میکنه...

 

و اما دومی که جونمون به لب رسیده بود و خدا خودش حل کرد.

 

کم مونده بود سکته کنم. خدایا بابت همه چیز ممنونم و یه عمر امروز رو یادم نمیره.

 

از تو بهزاد موطلایی خودم هم ممنونم که کنارم هستی. تو هر شرایطی منو تنها نمیذاری...

 

خدایا ما رو تا آخر عمرمون کنار هم خوشبخت نگه دار...

 

 

 

 

سپیده




+ نوشته شده در 15 / 4 / 1393برچسب:, ساعت 23:2 توسط Sepideh.Behzad |